اوایل ماه رمضون آقای همسر میخواست بره جایی کار داشت ، منم جفت پام رو کردم توی یه کفش که منم میام :|
بالاخره من پیروز شدم و باهاش رفتم . جای پارک نبود ، یه جا زیر سایه دوبله پارک کرد و به من گفت بشین پشت فرمون که اگه صاحب ماشین کناری اومد ماشین رو جابجا کنی و رفت دنبال کارش .
برای خودم آهنگ گوش میکردم و همزمان کامنت های پست
دو روز گذشته
ی جناب هولدن رو میخوندم و نیش همایونی ام باز بود :/ ( خودمم نمیدونم چرا نیشم باز بود ) همینطور با نیش باز در حال خوندن بودم که آقا پلیسه زد به شیشه گفت : " جریمه شدی اینجا واینستا " و رفت جلوی ماشین ایستاد و شروع کرد به جریمه کردن بقیه ماشین ها .
با نام و یاد خدا کمربندم رو بستم و ماشین رو روشن کردم . حالا هی هم توی فکرم بود که آقا مون مدارک رو با خودش برده و من نهایتا فقط یه کارت ملی همراهمه. پنج شش متر رفتم جلو دوباره صبر کردم ، با کلی ترس ، استرس و لرزش دست و پا و اینا زنگ زدم به آقامون گفتم پلیس اومده من چیکار کنم ؟ آقای همسر اونور خط با خونسردی : ماشین رو روشن کن برو توی خیابون اصلی سمت راست ، من تا یه ربع دیگه میام . من :|
همونجوری استرسی از اینکه هیچی مدارک ندارم راه افتادم و رفتم توی خیابون اصلی یه جا پیدا کردم وایسا
.
اون روز یه حسی داشتم توی مایه های فتح اورست ، قطعا کلی هم ذوق زده بودم . هنوز که هنوزه آقای همسر میگه یه کم رانندگی کن ذوق کنی دلت شاد شه :|