پنجشنبه ۳۰ دی ۹۵
خانومی
شب هایی که " بخیر " بودنشون رو برام آرزو نمیکنی تا مرز " شر " شدگی پیش میرن ...
چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵
خانومی
وقتهایی که از همون راه دور میگه در رو قفل کن ، مودم رو خاموش کن ، بخاری رو کم کن و بعد شب بخیر میگه و برام آرزوی دیدن خواب های خوش میکنه ...
کسی که اولین بار به ذهنش رسید که شیفت شب هم میشه کار کرد پیش خودش چه فکری کرده بود ؟
پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵
خانومی
دیشب سحر بهم گفت اینو نصب کنم که باهاش بازی کنم . به همه میبازم ها ولی سحر رو میبرم ، جل الخالق !
طی یه حرکت احمقانه اسم خودم رو گذاشته بودم نام کاربری . یکی پس از دیگری میومدن حالم رو میپرسیدن :/
دیگه توی این محیط علمی ، رقابتی توقع نداشتم کسی درگیر مُخ زدن باشه !
دوست جانِ جانان گفت اسمت بزار چنگیز سیبیل :))))
چهارشنبه ۲۲ دی ۹۵
خانومی
عین سوسکی که دمپایی خورده توی سرش از ساعت ۲ که اومدم خونه همینجوری در حال جان دادن و نمردن هستم ! ( خسته م )
دو تا امتحان دادم ، یدونه رو قبول شدم و یدونه رو رد شدم ولی این رد شدن چیزی از ارزش های من کم نمیکنه !
سه شنبه ۲۱ دی ۹۵
خانومی
۱ - زنگ زدم به مامان میگم چه خبر ؟ میگه بابای گلی ( زن داییم ) مُرد . میگم : زنده بود مگه ؟
( من ۸ سالم بود که این زنداییم به جمع خونواده اضافه شد ، از همون دوران یادمه باباش پیر بود )
.
۲ - یه مدت طولانی ای هست که به اینستاگرام سر نزدم . حالا هرروز واسم ایمیل میفرسته که پاشو بیا ببین فلانی پست گذاشته ، فلانی تگت کرده فلانی منشن ات کرده . میخواد منو از راه راست منحرف کنه ولی من قوی تر از اینام :))))
.
۳ - یعنی شما به من بگید یه ماه فرصت داری فلان کتاب رو بخونی ، من عمرا اگه میلم بکشه سمت اون کتاب برم ولی حالا بگو این مناسب سن (!) تو نیست نخونش ، قطعا میتونم مو به مو براتون توضیحش بدم ! نمیدونم چه حکمتی داده که کاری رو که مجبور باشم رو انجام نمیدم :/
.
۴ - برام آرزوی موفقیت کنید ! هم اکنون نیازمند دعای خیر و انرژی مثبت تان هستیم ، با تشکر :)
دوشنبه ۲۰ دی ۹۵
خانومی
میگم : تا حالا به این فکر کردی که با دوستات مجردی بری سفر ؟
میگه : نه .
میگن : چرا ؟
میگه : اینقدر منو به خودت وابسته کردی که حتی تنهایی خونمون هم که میرم همه ش بد اخلاقی میکنم و فکرم پیش تو عه ، چه برسه به اینکه بخوام برم شمال !
شنبه ۱۸ دی ۹۵
خانومی
تو میتونی هرروز با صدای بلند توی خونه ت تلوزیون نگاه کنی حتی میتونی هرروز دعوا کنی و عربده بکشی و برای ما آسایش نزاری! و منم چون فکر میکنم تو باشعوری بهت تذکر نمیدم اما میتونم هر شب تا صبح با صدای بلند موسیقی گوش بدم و اگه اعتراض کنی میتونم بگم چاردیواری اختیاری ، مگه نه ؟
چهارشنبه ۱۵ دی ۹۵
خانومی
خوبیه اینکه تنها زندگی کنی اینه که کسی نیست خونه رو کثیف کنه و همه جا رو به هم بریزه ، یه روز خونه رو تمیز میکنی و یه ماه کیفش رو میکنی ، وقتی حوصله نداری غذا نمیپزی و بعضی وقتها واسه خودت زندگی میکنی ، میری بیرون ، برای خودت کتاب میخری و فیلم میبینی و ...
بدیش هم اینه که تنهایی!
يكشنبه ۱۲ دی ۹۵
خانومی
خوندن پست جولیک تاریک ترین قسمت های شخصیت منو کشید بیرون و من از اون موقعی که پست رو خوندم یه ریز دارم فکر میکنم که آخرین باری که مامان رو خوشحال کردم کی بوده ؟
من واقعا یادم نمیاد آخرین بار کی بوده . شاید آخرین بار هفته قبل بود که رفتم خونمون و کاپ کیک صورتی پختم ، شاید هم اون بار که براش با قلاب پاپوش بافتم ، یا شاید هم اون باری که براش یه رژ لب صورتی بردم خوشحالش کردم .
من خیلی فکر کردم ، به این نتیجه رسیدم که بخاطر مشغله های کاری و زندگیم خیلی وقته که با مامان نرفتم خرید ، خیلی وقته که وقت آرایشگاه نگرفتم و به زور با خودم نبردمش ، حتی خیلی وقته که با خودم نبردمش دکتر .
بزارید اعتراف کنم ، خیلی وقته که رابطه خیلی گرمی با مامان ندارم . نه که با مامان مشکل داشته باشما ، نه . دیگه حرفی ندارم که با آدم ها ، با مامان ، داداش بزرگه ، داداش کوچیکه ، بابا یا هر کس دیگه ای بزنم .
من کارهای زیادی برای مامان نکردم ولی سعی خودم رو میکنم که از این به بعد بیشتر حواسم به مامان باشه ...
جولیک جانم تولدت مبارک
شنبه ۱۱ دی ۹۵
خانومی
یعنی وقتی هیچکس توی ماشین نیست و فقط تو همراه با سوییچ توی ماشین هستی واسه خودت هی عقب جلو بکنی تا پات به کلاج و ترمز عادت کنه !
تجربه جالبی بود ، خیلی چسبید ، مخصوصا اینکه فکر میکنم ماشین رو همونجوری که آقای همسر پارک کرده بود پارک کردم ، حالا باید بیاد ببینم متوجه میشه یا نه :)))))
بعدا نوشت : متوجه نشد ! خیلی هم عالی !
البته خودم بهش گفتم ، حدودا یه ربع پوکر فیس زل زده بود توی دوربین!